بی سر و پا..
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ق.ظ
::چند غزل از استادم " ابوالفضل نظری" ؛ کتاب "آن ها" ::
من که در تُـــنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟
دل پر از شوق رهایی ست،ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم..
چیزی از عمر نمانده ست،ولی میخواهم
خانه ای را که فرو ریخته برپا دارم....
***
تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست
ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سرانجام تو هم گوشه نشینی ست
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست
یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه، تردید در این باره یقینی ست..
***
و این بیت ::
موج، راز سر به مُــــهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت..
جهت مشاهده داده نمای 9 ربیع به ما سر بزنید